تو
نفسم گیر دست و پای تو بود
وسط گنگ ازدحام خیال
مثل یک شعر بی مقدمه بود
توی ابری ترین هوای شمال
درد می ریخت توی افکارم
جاده من را قدم قدم می خورد
آنقدَر گیج و خسته بودم که
حالم از شعر هم به هم می خورد
مثل یک مرگ زودرس بودی
نفسم دست را به پهلو زد
خفگی ارمغان دریا بود
که مرا پیش پات زانو زد
اعتراف مرا بگیر از من
که صلیب تو می کشد من را
که مسیحم چقدر چوبی بود!
مثل قلب سیاه جنگل ها...
اعترافم همین جنایت بود
چندخطی که از تو گفتم... تو
می روم تا که رفته باشم از
جنگل بی خیال و درهم: تو
فاحشه ی پُر کاریست