شانه هایم در زیر بار نبودنت...
"وقتی که شانه هایم در زیر بار حادثه می خواست بشکند...
یک لحظه از خیال پریشان من گذشت
بر شانه های تو..."
ثانیه ها از پی نداشتن
تکیه گاهی آرام بخش برای قلبم ، روحم و جسمم گذشت
شانه های مهربان ....
که اگر بود شاید...
رنگ دنیایم زیبا تر بود!
" بر شانه های تو می شد اگر سری بگذارم.....
وین بغض درد را از تنگنای سینه بر آرم به های های"
به انتظار روز وصال دوباره.....که شانه هایت اندکی بکاهد
از بار غم های بزرگ نبودنت......
" آن جان پناه مهر شاید که می توانست
از بار این مصیبت سنگین
آسوده ام کند..."
فریدون مشیری
+ نوشته شده در چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۲ ساعت 9:5 توسط مهدی بابایی
|
فاحشه ی پُر کاریست