ار

نالد به حال زار من امشب سه تار من

این مایه تسلی شب های تار من


ای دل ز دوستان وفادار روزگار

جز ساز من نبود کسی سازگار من


در گوشه غمی که فراموش عالمی است

من غمگسار سازم و او غمگسار من


اشک است جویبار من و ناله سه تار

شب تا سحر ترانه این جویبار من


چون نشترم به دیده خلد نوشخند ماه

یادش به خیر خنجر مژگان یار من


رفت و به اختران سرشکم سپرد جای

ماهی که آسمان بربود از کنار من


آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود

ای مایه قرار دل بیقرار من


در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا

روزی وفا کنی که نیاید به کار من


از چشم خود سیاه دلی وام میکنی

خواهی مگر گرو بری از روزگار من


اختر بخفت و شمع فرومرد و همچنان

بیدار بود دیده شب زنده دار من


من شاهباز عرشم و مسکین تذرو خاک

بختش بلند نیست که باشد شکار من


یک عمر در شرار محبت گداختم

تا صیرفی عشق چه سنجد عیار من


من شهریار ملک سخن بودم و نبود

جز گوهر سرشک در این شهریار من

            استاد شهریار