به تو چه
زاهدا من که به ميخانه نشستم به تو چه
ساغر باده بود در کف دستم به توچه
تو به محراب نشستی احدی گفت چرا؟
من که در خانه خمار نشستم به تو چه
تو که مشغول مناجات و دعايی چه به من
من که شب تا به سحر يکسره مستم به تو چه
آتش دوزخ گو رو به سوی ما کند
تو که خشکی چه به من من که تر هستم به تو چه
؟؟؟
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۹ ساعت 0:34 توسط مهدی بابایی
|
فاحشه ی پُر کاریست